دیشب بدجور هوس آش رشته کردم امروز واسه ناهار آش رشته درست کردم همسری دوس نداره واسش ماکارونی گذاشتم.... از دیروز صبح داره بارون میاد الانم داره میاد خدایا هزار مرتبه شکرت به خاطر این رحمتی که به ما عطا میکنی،ی تقویم همسران داریم توش نوشته اگه روز اول محرم 5 شنبه باشه اون سال زمستان ملایم و پر بارانی داره و زراعت گندم. و میوه فراوان.... پس امسال سال پر باران هست خدایا شکرت، بیرون عجب هوای بارانی و گرفته ای داره خیلی این هوا رو دوس دارم

دیروز غروب بعد از 9 روز مهمونی بالاخره برگشتم خونمون واقعا هیچ جا خونه خود آدم نمیشه،5شنبه هفته گذشته رفتم خونه داداشم آخه زن داداشم تازه بچه اش اومده دنیا یه هفته ای رفتم کمکش کنم و همسری جونم رو تنها گذاشتم و کلی دلم براش تنگ شده بود..روز 5 شنبه غروب همسری اومد خونه داداش دنبالم و باهم رفتیم خونه مادرشوهرم ظهر تاسوعا خونه خواهری گوسفند نذر داشتن غروب تاسوعا هم مادرشوهرم غذا نذر داشتن،عاشورا رفتیم تو هیئت و به دنبال زنجیر زنان رفتیم قبرستان بالاخره دوسال تمام شد و من اجازه داشتم برم سر قبر دختر ده ماهه ام و جگر گوشه ام(غزل) حال عجیبی داشتم همینی که وارد مزار شدم اشک امونم رو برید و زارو زار گریه کردم مادرم،مادرشوهرم،خواهر شوهرام خواهرزاده های وحید... همه اونجا بودبعد از مدتی هم همسری هم اومد بعد مادرشوهرم دیگه از جام بلندم کرد و اجازه نداد سر قبرش بمونم دیگه از این بعد هر وقت برم خونه مادرشوهرم اول میریم سر مزار جگر گوشه ام....اینقده بدم اومد از اونای که اومدن به جگر گوشه ده ماهه ام فاتحه زدن این نوزاد من معصومه و نیازی به فاتحه نداره....دیشب همسری بهم گفت چرا اینقده گریه کردی وبعدش گفت خوب کردی که اومدی...خدایاهزار مرتبه شکرت به خاطر همسر مهربان و خوش قلبی که بهم دادی


دیروز و دیشب کلی منو همسری در مورد بچه حرف زدیم که باید دل رو به دریا بزنیم و همه چی رو بدیم دست خدا و آقا امام رضا(ع )فقط یه بچه سالم میخوام و بس. بعضی وقتا خیلی ناامید میشم ، بعضی وقتام خیلی امیدوار می شم و ته دلم روشن میشه .همیشه پیش خودم میگم خدایا آخه چرا باید حسرت بچه رو دلم بمونه منی که از بچگی عاشق بچه بودم و بچه ها هم همین طور، الانم همینطوره بچه هار بی نهایت دوس دارم حتی بچه های که تو خیابون میبینم برادرزاده هام که بماند اون موقعه ها که مجرد بودم و حتی اوایل ازدواج همیشه میگفتم باید سه تا بچه اونم پشت سر هم باید داشته باشم ولی غافل از اینکه الان حسرت یه دونه سالمش رو دلم مونده،از خدا خواستم اگه میخواد بده سالمش رو بده نمیخواد مریضش رو بده بعد که بهش وابسته شدم ازم پس بگیره هی ناز بمونم بهتره تا مریضش رو بده میدونم دارم برای خدا تعین تکلیف میکنم خدایا منو ببخش ولی دیگه خسته شدم هیچ کس از دلم خبر نداره جز خودت خدایا کمکم کن دیگه زمین نخورم فقط امیدم توی و بس پس ناامیدم نکن...

فردا میریم ولایت خونه پدرم اینا قرار روز جمعه واسه برادرزادم که تازه دنیا اومده گوسفند قربانی کنن شاید همسری تنها برگرده منم با داداشم اینا برم خونشون یه هفته ای بشینم البته فعلا معلوم نیست هر چند دلم نمیاد همسری رو تنها بذارم ولی خودش میگه برو الهی فداش بشم از بس مهربونه



بعد مدتی بالاخره اومدم از رفتم به مشهد میگم 7 مهر بعدازظهرش نزدیک ساعت سه ونیم بود که را افتادیم شب رفتیم خونه خواهر شوهرم و صبح روز چهارشنبه هم رفتیم قم حرم حضرت معصومه (ع) تو حرم کلی دعا کردم برا خودم برا دوستای واقعی و مجازیم،روز پنچ شنبه ساعت 3 هم رسیدم مشهد و رفتیم هتل رزرو شده و شب رفتیم حرم کلی با آقا امام رضا حرف زدم که حاجتم رو بده و دفعه بعد با یه نی نی سالم برم پابوسش و مطمئنم دفعه بعد با بچه سالمم میرم پابوسش تو حرم امام رضا( ع) یه مهر نماز به نیت برآورده شدن حاجتم برداشتم که دفعه بعد وقتی حاجتم رو گرفتم یه بسته بخرم ببرم حرم.تا عصر یکشنبه مشهد بودیم و ظهرشم رفتیم به سمت شمال رفتیم رامسر،نمک آبرود.. .و 5 شنبه هم برگشتیم تو راه برگشتنی رفتیم شب رفتیم خونه خواهر شوهرم و جمعه برگشتیم خونه و راه برگشتیم رفتیم گنجنامه همدان وحشتناک هوا سرد بود

ب.ن: الان ساعت 7هنوز همسری از سر کار برنگشته دلم براش تنگ شده برای شام غذای مورد علاقه ش رو درست کردم

دارم وسایل رو جمع میکنم که به امید خدا بعدازظهر راهی مشهد شیم 9 مهر باید اونجا باشیم برگشتنیم میریم شمال 3 یا 4 روز میمونیم،میخوام از امام رضا حاجت بگیرم که ساله بعد با  نی نی سالمم برم پابوسش و مطمئنم امید دارم که حاجتم رو میده واسه همه دوستام دعا میکنم اگه لایق باشم

روز شنبه برادرزاده ام دنیا اومد آیسا خانوم الهی فداش بشم از دیروز ندیدمش دلم براش تنگ شده