دیروز و دیشب کلی منو همسری در مورد بچه حرف زدیم که باید دل رو به دریا بزنیم و همه چی رو بدیم دست خدا و آقا امام رضا(ع )فقط یه بچه سالم میخوام و بس. بعضی وقتا خیلی ناامید میشم ، بعضی وقتام خیلی امیدوار می شم و ته دلم روشن میشه .همیشه پیش خودم میگم خدایا آخه چرا باید حسرت بچه رو دلم بمونه منی که از بچگی عاشق بچه بودم و بچه ها هم همین طور، الانم همینطوره بچه هار بی نهایت دوس دارم حتی بچه های که تو خیابون میبینم برادرزاده هام که بماند اون موقعه ها که مجرد بودم و حتی اوایل ازدواج همیشه میگفتم باید سه تا بچه اونم پشت سر هم باید داشته باشم ولی غافل از اینکه الان حسرت یه دونه سالمش رو دلم مونده،از خدا خواستم اگه میخواد بده سالمش رو بده نمیخواد مریضش رو بده بعد که بهش وابسته شدم ازم پس بگیره هی ناز بمونم بهتره تا مریضش رو بده میدونم دارم برای خدا تعین تکلیف میکنم خدایا منو ببخش ولی دیگه خسته شدم هیچ کس از دلم خبر نداره جز خودت خدایا کمکم کن دیگه زمین نخورم فقط امیدم توی و بس پس ناامیدم نکن...

فردا میریم ولایت خونه پدرم اینا قرار روز جمعه واسه برادرزادم که تازه دنیا اومده گوسفند قربانی کنن شاید همسری تنها برگرده منم با داداشم اینا برم خونشون یه هفته ای بشینم البته فعلا معلوم نیست هر چند دلم نمیاد همسری رو تنها بذارم ولی خودش میگه برو الهی فداش بشم از بس مهربونه



بعد مدتی بالاخره اومدم از رفتم به مشهد میگم 7 مهر بعدازظهرش نزدیک ساعت سه ونیم بود که را افتادیم شب رفتیم خونه خواهر شوهرم و صبح روز چهارشنبه هم رفتیم قم حرم حضرت معصومه (ع) تو حرم کلی دعا کردم برا خودم برا دوستای واقعی و مجازیم،روز پنچ شنبه ساعت 3 هم رسیدم مشهد و رفتیم هتل رزرو شده و شب رفتیم حرم کلی با آقا امام رضا حرف زدم که حاجتم رو بده و دفعه بعد با یه نی نی سالم برم پابوسش و مطمئنم دفعه بعد با بچه سالمم میرم پابوسش تو حرم امام رضا( ع) یه مهر نماز به نیت برآورده شدن حاجتم برداشتم که دفعه بعد وقتی حاجتم رو گرفتم یه بسته بخرم ببرم حرم.تا عصر یکشنبه مشهد بودیم و ظهرشم رفتیم به سمت شمال رفتیم رامسر،نمک آبرود.. .و 5 شنبه هم برگشتیم تو راه برگشتنی رفتیم شب رفتیم خونه خواهر شوهرم و جمعه برگشتیم خونه و راه برگشتیم رفتیم گنجنامه همدان وحشتناک هوا سرد بود

ب.ن: الان ساعت 7هنوز همسری از سر کار برنگشته دلم براش تنگ شده برای شام غذای مورد علاقه ش رو درست کردم

دارم وسایل رو جمع میکنم که به امید خدا بعدازظهر راهی مشهد شیم 9 مهر باید اونجا باشیم برگشتنیم میریم شمال 3 یا 4 روز میمونیم،میخوام از امام رضا حاجت بگیرم که ساله بعد با  نی نی سالمم برم پابوسش و مطمئنم امید دارم که حاجتم رو میده واسه همه دوستام دعا میکنم اگه لایق باشم

روز شنبه برادرزاده ام دنیا اومد آیسا خانوم الهی فداش بشم از دیروز ندیدمش دلم براش تنگ شده


دوشنبه ظهر برادرشوهر و جاری اومدن خونمون با همدیگه رفتیم تلویزیون خریدم چون تلویزیونمون مدتی بود خراب شده بود اصلا درست بشو نبود حقیقتش پول خریدن نداشتیم یعنی پول داریم ها انداختیم بانک  و جلو حساب رو بستیم دودل بودیم بخریم نخریم البته مادرشوهرم گفت ما نصف پول رو بهتون میدیم قسطی بخرین و لی برادرشوهرم راضی نشد و گفت من با نقد براتون میخرم هر وقت داشتین پسش بدین خدا خیرش بده ولا 

دیروز غروب با جاریم رفتیم بازار یه زیر سرافن خریدم با رنگ مو، بعد از شامم جاریم اینا رفتن خونه خودشون امروز صبح موهامو رنگ زدم تیره شده موهام هرچند همسرم رنگ روشن دوس داره ولی گفت قشنگه و خوش رنگه،امروز عصری با برادرشوهرم اینا با ماشین اونا دیگه ما ماشین نمیبرین میریم ولایت همسری خونه پدر شوهرم فردا گوسفند قربانی دارن تا جمعه ظهرم اونجایم برای عید قربان یه سال میرم خونه پدرم یه سال خونه پدر شوهر که امسال نوبت پدر شوهره که برم