خبری آمد خبری در راه است

4 روز پریودم عقب افتاده بود بی بی چک زدم منفی بودو فقط یه خط نشون داد بعد دوساعت ی هاله کم رنگ خیلی کم رنگ  هااا نشون دادن امیدوار شدم و خوشحال میدونستم حتما خبری  که همسری برگشت رفتیم آزمایشگاه، آزمایش دادم عدد بتا 296 بود که نشون دکتر دادم گفت مثبت ولی باید بعد 24 ساعت دوباره تکرار بشه،ولی مطمئنم باردارم و نیازی به تکرار نیست حالا هم برای خیال راحتی فردا بازم میرم تکرار میکنم آزمایش رو..

خدایا ازت بینهایت سپاس گذارم خدای مهربانی ها تو بزرگترین و رحمان ترینی هزاربار شکرت ،خدا یا این دفعه بهم ببخشش به امام رضا قسمت میدم این دفعه دیگه بچه ام سالم باشه و دلم دیگه شکسته نشه و بتونم اون لباس های نوزادی که مادرم از مکه و کربلا آورده بتونم تنش کنم ...خدایا بازم ازت ممنون دعا کی و کدام یکی از دوستام بود که در حقم مستجاب شد،دعای دخترم نازم بود که هر وقت میرم سر مزارش ازش خواستم که از پیش خدای مهربانی ها برام یه نی نی سالم بفرسته یا دعای دخترعموی عزیزم که بعد 18 سال یه هفته پیش رفت مشهد و جلو ضریح امام رضا(ع) بهم زنگ زد و گفت هر چی از امام رضا(ع) میخواهی بهش بگو،یا دعای زینب بود که تازگی مسافر  کربلا بود که دعاگوم بودیا دعای سمیه که سه روز پیش زایمان طبیعی داشت و کلی دعام کرد یا دعای فاطی زن همسایه که هفته پیش زایمان کرد که بهش تبریک گفتم در جواب گفت انشالله قسمت خودت،یا دعای دوستام تو گروه مامانا که بعضیاشون صاحب بچه هستن و بعضیشان باردار یا دعای دوستان گروه حیات خلوت که بیشترشان منتظر مادر شدنن یا دعای دوستای مجازی که همیشه به وبم سر میزنن و منتظر خبر بارداری من بودن و دعای دوستان خاموش!!یا دعا ثنا که چند روز پیش رفته بود قم حرم کلی دعام کرده بود،شایدم دعای مادرم و مادرشوهرم بوده که همیشه دعا گون هستن،...

جز منو همسری خبرکسی خبر نداره همون لحظه همسری خواست دم در آزمایشگاه به مادرش زنگ بزنه  من نذاشتم ،گفت دوست دارم زودتر بهشون بگم که خوشحال بشن گفتم بذار دوباره آزمایش و تکرار کنیم بعد خبرشو میدیم

دیشب بعد سه روز از خونه جاریم برگشتیم محیا دخترش اولش بغض کرد بعد اینقد گریه کرد گفت نباید برین اینقدم شیرین شده ماشالله اینقد حرف میزنه به همسری میگه عمو وحید جون به من میگه پسا خخخخ البته خودم یادش دادم که به اسم صدام بزنه ، دوس دارم به اسم صدام بزنه تا زن عمو!به همه چی میگه جون رفته بود بیرون یه هاپو دیده بود گفته بود هاپو جووون خخخخخ

فردا قراره با خواهر شوهرم و جاریم اینا بریم تفریح ریجاب یه منطقه سردسیر تو کرمانشاه،البته فعلا قطعی نشده که ما بریم ولی به احتمال زیاد بریم.. 

روز جمعه رفتیم خونه مادر شوهرم،وقتی میریم خیلی دوروبرمونه دلم براش میسوزه خیلی مهربونه و محبت میکنه و...محبتم اندازه داره به خدا به خودش سخت میگذره،براشون میوه بردیم هزارتا قسم قبل از خوردنش خورده که پولش باید ببرین و اگه نبرین بهش لب نمیزنم،موقع برگشتم به بدبختی پولشو انداخت تو ماشین!!!!ما هر وقت بریم اونجا هر چیزی لازم داشته باشن براشون میبریم پولش رو میده نمیبریم یواشکی میره میزاره تو جیب همسری...

امروزم عصر قراره بریم خونه جاریم تا روز چهارشنبه اونجا میمونیم آخه همسری 3 شنبه شیفته..

دیشب یه خواب جالب دیدم خیلییی جالب هاااا دیدم منو همسری مسافرت و گردش رفتیم جنگل خیلی قشنگ و زییایی واقعا جنگلش زیبا و دست نخورده بود تو خواب تعجب کردم از مردم که اونجا بودن پرسیدم اینجا جنگل کجاس گفتن جنگل آمازون!!!!!فوق العاده زیبا بود حتی تو خواب خداروشکر کردم به این این زیبایش،حتی یکی از دوستامم دیدم اونجا بود!!!کلا همیشه خوابای عجیب میبینم یه بار زمان مجردی خواب دیدم رفتم سازمان ملل اونم همراه خانواده و عمه اینام!!! خخخخ..


امروز روز عید یا اما رضا (ع)به جوادت قسم میدم حاجتم و بده دلمو شاد کن،ازت نیت گرفتم حاجتم و دادی با بچه ام بیام پابوست یا اما رضا(ع)زودی مراد دلمو بده دلم برای دیدن ضریحت یه ذره شده..

پسر عموم تو کنکور رتبه 3 هزار آورده، خیلی زرنگ و بچه درس خون بود مدرسه نمونه هم بود هااا، فک کنم با تست زدن آشنا نبوده چون هیچ کلاس کنکوری نمی رفت،خدا جونم کمکش کنه حداقل پرستاری قبول شه خدایا خودت از وضع و زندگیشون خبرداری..