دیشب بعد سه روز از خونه جاریم برگشتیم محیا دخترش اولش بغض کرد بعد اینقد گریه کرد گفت نباید برین اینقدم شیرین شده ماشالله اینقد حرف میزنه به همسری میگه عمو وحید جون به من میگه پسا خخخخ البته خودم یادش دادم که به اسم صدام بزنه ، دوس دارم به اسم صدام بزنه تا زن عمو!به همه چی میگه جون رفته بود بیرون یه هاپو دیده بود گفته بود هاپو جووون خخخخخ

فردا قراره با خواهر شوهرم و جاریم اینا بریم تفریح ریجاب یه منطقه سردسیر تو کرمانشاه،البته فعلا قطعی نشده که ما بریم ولی به احتمال زیاد بریم.. 

نظرات 5 + ارسال نظر
ماریا شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 10:17

سلام عزیزم
رسیدن بخیر
منم همینجوریم دوست دارم بچه ها به اسم صدام بزنن
همیشه به گردش

سلامت باشی
مرسی

زینب (مسافرکربلا) جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 23:39

سلام پریسا جونم
عزیزم شمام محیا دارید ؟آخی خیلی شیرین میشن بچه های کوچولویی که برای جداشدن از آدم غصه میخورن

سلااام عزیزم
بله ماهم محیا داریم خیلی هم شیرینه
واقعا شیرینن

الوچه بانو جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 16:12 http://aloche-torobche.mihanblog.com

هاپو جون

خخخخ

ماه بانو پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 11:56 http://gandom1370.blogsky.com/

نه عزیزم من 25 سالمه

بله پس من بزرگترم

ماه بانو پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 11:43 http://gandom1370.blogsky.com/

وای چقد شیرین حرف میزنند مخصوصا تو این سن

خوش بگذره

راسی چند سالته ؟ نکنه همسنیم ؟

واقعاشیرینن،من28 سال عزیزم من بزرگترم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.