امروز دکور خونه رو تغییر دادم به نظر خودم خیلی خوب شده ،همسری از سر کار اومد گفت عه چه خوب دکور خونه و عوض کردی،گفتم قشنگ شده گفت آره ولی یه جوریه هر چی میگم چه جوری میگه قشنگه ولی یه جوریه حالا از نظرش چه جوری خدا میدانه هههه مردا کلا دوست دارن خونه تا آخر عمر یه جور باشه بدون هیچ تغییری و...مثلا میخوان بگن سادگی خوبه..

خوشحالی یعنی:یهو دلت بستی و کرانچی بخواد همسری هم زودی تو اوج گرما ساعت 3 بعدازظهر بره برات بخره

خوشحالی یعنی:منو همسری هر دو ته تغاری و عزیز دل خانواده‌ هامون

خوشحالی یعنی:شنیدن خروپف همسری

خوشحالی یعنی:بهترین و مهربانترین همسر دنیا ودارم

خوشحالی یعنی: فردا جمعه و همسری خونه اس



اینقد که من به این گل ها میرسم باید الان به حرف میومدن خخخخ امروز تخم مرغ گذاشتم تو آب بپزه بعد آب و پوستش ریختم پای گل ها،دوست دارم زودی رشد کنن،حالا میخوام از این به بعدم تفاله چایی هم بریزم پاشو... 

امروز فاطی خانوم زن طبقه 5 نی نی اش میاد دنیا دیروز بهش گفتم کلی موقعه زایمان دعام کنه،9 مرداد تاریخ زایمان طبیعیش بود دیکه  امروز رفته بیمارستان بهش آمپول فشار بزنن بلکه این نی نیش دنیا بیاد انءشالله خدا کمکش کنه و مراد مارو هم بده

امروز کلی کار انجام دادم 5 کیلو سبزی خورشتی سرخ کردم  از ساعت 10 گذاشتم تا الان سرخ شده تو7 ساعت سرخ شده!!!! من همیشه سبزی رو حسابی سرخ میکنم بعد دیگه خورشتش عالی میشه و چرب و چیلی..گلهای که چند وقت پیش قلمه زدم و حسابی ریشه زده بودن امروز تو 5 تا گلدان همشونو کاشتم،دیروزم رفتم یه گل جدید به اسم گل ناز خریدم واقعااا نازه مث اسمش امروز صبح سه تا کل صورتی کوچولو داد فک کنم روزا باز میشه شبا بسته میشه،عاشق گل و گیاهم پُر تو بالکن گل دارم یه حس خوبی بهم میده از این به بعدم میخوام ماهی یه گل جدید بخرم...

دیشب برگشتیم خونه دلم برای خونه خودم تنگ شده بود دیگه به همسری هم گفتم تا دو ماه دیگه جایی نمیریم حالا قول دادیم ببینیم تحمل میاریم،آخه هر هفته میریم خونه مادرشوهرم یا مادر خودم،به قول یکی از دوستان آشپزی یادم رفته خخخخ باور کنید امروز حوصله غذا درست کردن نداشتم پیش خودم گفتم کاش همسری اداره غذا بخوره بعدش همسری زنگ زد گفت امروز دیر میام و اداره ناهار خوردم گفتم کاش یه چیز خوب از خدا میخواستم..

ظهر  سه شنبه با خواهرم رفتیم خونه عموم تا دیروز اونجا بودیم دیروزم خواهرم و پسرش رفتن خونه مامانم .دیروزم همسری اومد دنبالم باهم اومدیم خونه یکی دیگه از عموام که دیگه همسری هم اینجا راحت باشه چون زن عموم میشه خواهرهمسری الانم از خونه عموم پست میزارم یکی دو ساعت دیگه هم قراره بریم خونه مامانم.ظهری با زن عمو و دوتا دخترش نام شهر شهرت بازی کردیم و من نفر سوم شدم و زن عمو آخر خخخخ ..دیشب همگی تو هال و پذیرای خوابیدیم همه کنار هم یه عالمی داشت به یاد قدیم خونه پدری افتادم که تعداد زیاد بود،تعداد خانواده ما 7 نفر و مادربزرگ و دوتا عموی مجرد یه عموی متاهل. با سه تا بچه قد ونیم قد کلی خونه شلوغ بود عجب دورانی...الان عموها زن گرفتن و مادر بزرگم خودش تنهای زندگی میکنه و خونه مامان اینام هم شدن 5 نفر البته با داداش و زن داداشم...راستی هوا خیلی خنک شده نسبت به چند روز پیش خدایا شکر