دلم کلی برای اینجا تنگ شده بود..جمعه همسری شیفت بود دلم بدجور هوای خونه عموم و کرده بود (به یاد گذشته  وقتی مجرد بودم همیشه میرفتم هفته هفته خونشون میموندم)به همسری گفتم ببرم شهرستان خونه عمو اول مخالفت کرده و گفت میبرمت خونه داداشم بعد کلی اصرار کردنم بهش راضی شد و غروب 5 شنبه رفتیم خونه عموم البته همسری نیومد داخل و برای شام رفت خونه خواهرش زن عموم و دختر عموم خیلی خوشحال شدن خدای  خیلی خوش گذشت شبا تا ساعت 3 بیدار بودیم و حرف میزدیم یه روزشم با دختر عموم رفتم بازار بنده خدا به خاطر من دو روز کلاس نرفت، روز شنبه هم همسری مسابقه داشتن نیومد دیگه غروب یکشنبه اومد دنبالم،سه روز خونه عموم بود بود اینقد خوش گذشت انگار یه روز بود....

قرص متفورمین یه هفته دارم میخورم احساس میکنم لاغرم کرده اشکال نداره خیالی نیست. فردا نوبت سونو دارم و فرداهم باید جوابش ببرم به دکترم نشون بدم.. خدایا کمک کن هیچ مشکلی نداشته باشم به وقت همین اذان قسمت میدم.. دوستان برام دعا کنین توروخدا

حسابی با همسایه ها دوست شدم خیلی خوشحالم دیگه اصلا حوصله ام سر نمیره هیچ تازه وقتم کم میارم این یعنی خوشحالی،امروز ساعت 4 همسایه  طبقه 5  ختم یا علی داره اگه قابل باشم برای همه دوستان دعا میکنم..

دیروز رفتم دکتر برام 14 پریم سونو ،یه آزمایش هورمونی برای 3 پریم و قرص متفورمین برام نوشت گفت همراه قرص باید کشمش بخورم تا قندم نره پاین از دوستان شنیدم خوردن این قرص باعث لاغری میشه ولی من دوس ندارم لاغر بشم..

روز چهار شنبه همسری نیم ساعت دیرتر اومد خونه الهی فداش بشم برگشتنی رفته بود گل برام خریده بود به مناسبت تولدم کادو که نقدی هم بود گذاشته بود رو گُله ممنونم مرد مهربانم..

چهارشنبه غروب رفتیم خونه پدرشوهرم اینا قبل رفتنم رفتیم سر خاک جگر گوشه ام، کاملا دور قبرش گل و گیاه روییده بود کاملا معلوم بود که قبر یه طفل معصومه بهشتیه..غروب 5 شنبه هم منو همسری و دوتا از خواهر شوهرم  و دخترش و عموم باهم دیگه رفتیم تو زمین زراعت وااای طبیعتش فوق العاده بود یه رودخانه باحالی هم تو زمین بود همون قنات میشه آبشم سرد یخی بود شکر به عظمت خداوند...شب بعد شام هم رفتیم خونه پدرم اینا غروب جمعه هم برگشتیم کرمانشاه..دیروز عصر جاریم اینا اومدن خونمون و نیم ساعت با سرعت جت خونه رو جارو کردم و سرویس بهداشتی و تمیز کردم جاریم قبلش زنگ زد گفت شام ساده درست کن و برنج فقط نباشه من دیگه پیتزا درست کردم خیلیم تعریف کردن ...به احتمال زیاد فردا برم دکتر درمان و شروع کنم خدایا خودت کمکم کن و دستمو بگیر و زیاد طول نکشه این درمان 


امروز 1 اردیبهشت تولدمه ممنون و تشکر از همه دوستای که از دیروز تا الان بهم تبریک گفتن مرسی از لطفتون..از همسری جونمم خیلی ممنون که صبح زود از سر کار کلی پیام برام فرستاده،فرستاده تنها نفس زندگیم تولدت مبارک ممنون مرد مهربانم صبح موقعه رفتن سر کارم کلی تبریک گفت کادوهم قراره نقدی حساب کنه..

فرداهم روز مرده به مردهای زندگیم پدرم،همسری جون و داداشام تبریک میگم انءشالله سلامت و همیشه دلشون خوش باشه...دیروز به همسری گفتم چی برات بخرم میگه سایه ات کافی و گفت من قبلا بهترین هدیه و خدا بهم داده و شما رو بهم هدیه داده..مرد من توام بهترین هدیه هستی از طرف خدا برای من..

ما خونمون تو یه مجتمع  8 طبقه هست و هر طبقه ۴ واحد میشه بیشتر خانمهای تو واحد خیلی باهم صمیمی هستن و همیشه تو راهرو بالای پله ها میشینن و باهم حرف میزنن منم خیلی دوست داشتم برم کنارشون و باهاشون هم صحبت بشم ولی برای بار اول سختم بود و روم نمیشد همسری گفت یه بار بری روت باز میشه خلاصه هی نرفتم و نرفتم تا اینکه دیروز خانوم واحد رو به روی زنگ زد گفت که شارژره همه کاره داری که گوشیمو شارژ کنم ولی فک کنم بهانه ش بود و خواست باهم حرف بزنه 45 دقیقه باهم دیگه حرف زدیم خیلی خانوم خوبیه و بهش گفتم از این به بعد هر وقت همه خانوما باهم جمع شدین به منم بگین. گفت همیشه خواستیم صدات کنیم گفتیم شاید دوست نداشته باشی... یه کاسه آش رشته هم برام آورد منم ظهرش کیک درست کردم که با کاسه بردم بهش دادم ....

امروزم میریم ولایت فردا خونه پدرشوهر اینا هستیم روز جمعه هم میریم خونه پدرم اینا قراره گوسفند سر ببرن