امروز هم خوشحالم هم ناراحت خوشحال از اینکه میخوام برای اولین بار موهامو مش کنم همیشه رنگ زدم ولی تاحالا مش نکردم ناراحتم از این که همسری فردا میخواد بره دوره مشهد البته سعادت میخواد مشهد رفتن هاااا ولی من دلم تنگ میشه ده روز همسر جونمو نبینم انشالله به سلامت بره و برگرده سفرش بی خطر باشه،امروز بعدظهر با همسری میریم خونه داداش من دیگه میمونم خونه داداش تا همسری برگرده به سلامتی ،تو این ده روز. کلی برنامه دارم میخوام موهامو مش کنم،برم یکی از دوستای دوران دبیرستانمو ببینم برم خونه عموم و.....

دیروز با جاری و خواهر شوهرم رفتیم خواستگاری واسه خواهرزاده وحید ،دختره خدایی خوشگل بود فقط دماغش عملی بود که خواهر شوهر از دماغش ایراد گرفت و گفت که که دماغش دیگه خیلی سر بالایه...خیلی ایراد میگیره خیلییییی به نظر من شکل و قیافه تا یه حدی مهمه،مهم اخلاق و خانواده س.امروز همسر جونم دیر میاد خونه از سر کار میره فوتبال 6 میاد...28 همین ماهم یه هفته واسه دوره میره مشهد به احتمال زیاد خوش به سعادت همسر مهربونم ،منم میرم خونه داداش دلم واسه برادزاده هام تنگ شده خصوصا آیسا کوچولوی دو ماه الهی فداش بشم..


هوا خیلی سرد شده حتی بعضی شهرا زنجان،مشهد.... برف اومده شنیدم امسال سال سرد و  پر برف و بورانیه خدا رحم کنه.جمعه هفته گذشته ولایت ما سیل شدیدی اومده بود فیلمش رو دیدم وحشتناک بود خدایا کمک کن از شر بلاهای طبیعی در امان باشیم...شنبه شب تولد 1 سالگی محیا برادرزاده وحید بود خیلی خوش گذشت این وروجک بداخلاق شده بود و همش گریه میکرد و بهانه میگرفت دیروز رفتم دکتر زنان خداروشکر مشکلی نداشتم...منو وحید جون سریال کیمیا رو خیلی دوست داریم و هر شب این سریال رو دنبال میکنیم

دیشب بدجور هوس آش رشته کردم امروز واسه ناهار آش رشته درست کردم همسری دوس نداره واسش ماکارونی گذاشتم.... از دیروز صبح داره بارون میاد الانم داره میاد خدایا هزار مرتبه شکرت به خاطر این رحمتی که به ما عطا میکنی،ی تقویم همسران داریم توش نوشته اگه روز اول محرم 5 شنبه باشه اون سال زمستان ملایم و پر بارانی داره و زراعت گندم. و میوه فراوان.... پس امسال سال پر باران هست خدایا شکرت، بیرون عجب هوای بارانی و گرفته ای داره خیلی این هوا رو دوس دارم

دیروز غروب بعد از 9 روز مهمونی بالاخره برگشتم خونمون واقعا هیچ جا خونه خود آدم نمیشه،5شنبه هفته گذشته رفتم خونه داداشم آخه زن داداشم تازه بچه اش اومده دنیا یه هفته ای رفتم کمکش کنم و همسری جونم رو تنها گذاشتم و کلی دلم براش تنگ شده بود..روز 5 شنبه غروب همسری اومد خونه داداش دنبالم و باهم رفتیم خونه مادرشوهرم ظهر تاسوعا خونه خواهری گوسفند نذر داشتن غروب تاسوعا هم مادرشوهرم غذا نذر داشتن،عاشورا رفتیم تو هیئت و به دنبال زنجیر زنان رفتیم قبرستان بالاخره دوسال تمام شد و من اجازه داشتم برم سر قبر دختر ده ماهه ام و جگر گوشه ام(غزل) حال عجیبی داشتم همینی که وارد مزار شدم اشک امونم رو برید و زارو زار گریه کردم مادرم،مادرشوهرم،خواهر شوهرام خواهرزاده های وحید... همه اونجا بودبعد از مدتی هم همسری هم اومد بعد مادرشوهرم دیگه از جام بلندم کرد و اجازه نداد سر قبرش بمونم دیگه از این بعد هر وقت برم خونه مادرشوهرم اول میریم سر مزار جگر گوشه ام....اینقده بدم اومد از اونای که اومدن به جگر گوشه ده ماهه ام فاتحه زدن این نوزاد من معصومه و نیازی به فاتحه نداره....دیشب همسری بهم گفت چرا اینقده گریه کردی وبعدش گفت خوب کردی که اومدی...خدایاهزار مرتبه شکرت به خاطر همسر مهربان و خوش قلبی که بهم دادی